پیاده به سمت خانه می‌آمدم و هوای اردیبهشت را بو می‌کردم و با وسواس نفس می‌کشیدم. هوا تاریک شده بود، تاریکِ هنوز روشنِ بعد از غروب. نزدیک که می‌شدم صدای حرف زدنشان به گوشم خورد. دو مرد جوان با لباس‌ کار کدر که نشسته بودند روی پله‌های جلو خانه‌ای، کنج تاریکی در سایهٔ برگ‌ها. یکی با هیجان و آب‌و‌تاب برای دیگری از دوستش می‌گفت که با دست خالی شوهرِ یک دختر ثرومتند شده بود. بله، راست راستی دخترِ کارخانه‌دارِ اصفهان را گرفته بود! "کارخانه‌دارِ اصفهان" را جوری می‌گفت که انگار فقط یک نفر با چنین سمتی هست و همه می‌شناسندش. چقدر صبر کردم تا درست از دیدرسشان خارج شوم و بعد یک لبخند بزرگ پهن شد روی صورتم. آن بالا نوشته‌ام "زیستن در اندوه و اشتیاق". راستش را بخواهی، به آرزومندیِ شیرینِ آن پسر حسودی کردم. همه اندوهِ عالَم را می‌خرم به دلی که پر از خونِ گرمِ تپنده و لبریز از اشتیاق باشد. 

«چیزی نمانده بود که پر در بیاورم»

«اگر که مرغک زاری از آشیانه بیافتد»

«منم و ردای تنگی که به جز من‌اش نگنجد»

یک ,می‌گفت ,روی ,اشتیاق ,کارخانه‌دارِ ,اصفهان ,اصفهان را ,می‌گفت که ,کارخانه‌دارِ اصفهان ,و بعد ,بعد یک

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سوله سازی جهان سوله amozesh درباره مسجد سید شهدا زیارت اسپورت علم مالی معرفی انواع یو پی اس بلاگ رسمی سایت سیم کارت|موبایل؛ سیم کارت رند و گوشی موبایل دانلود آهنگ جدید فروشگاه گیاه درمانی آثار استادنورالدین کرمی